top of page
Search
Writer's pictureFarzan Havaee

داستان فتوباهوش

میخوام یه داستان از یه بیزینس تو ۲۵ سالگیم تعریف کنم که تا همین لحظه بخشهای محرمانه ش رو کسی نمیدونسته!

داستان از اینجا شروع میشه که نوروز ۱۳۸۰ بعد از یکی دو روز دید و بازدید حوصلم سر رفت. تو کمد، کتاب برنامه نویسی ویژوال بیسیک ۶ رو پیدا کردم. از GW BASIC به بعد یه خط کد هم نزده بودم چون انقدر که از تعمیر پرینتر لذت میبردم شبانه روز سرم بهشون گرم بود.

کتاب رو برداشتم و کامپایلر رو اجرا کردم و یه دکمه انداختم وسط صفحه! یه دستور هم از تو کتاب کپی کردم و اجرا و بوم! ای ول چه باحال! با زدن دکمه یه صفحه ديگه باز شد. انقدر ذوق زده شدم که انگار یه چیز جدید اختراع کرده بودم! از اونجایی که گرفتار ADHD هم هستم ۱۰-١٥ صفحه بیشتر نخوندم و شروع کردم با دکمه و فرم و‌ تکست باكس و ليبل بازی کردن. از تو اینترنت کد بر میداشتم و از اجراش ذوق میکردم.


نوروز گذشت و دوباره شروع کردم به کار تعمیر و فروش پرینتر. همون موقع ها شرکت اپسون یه پرینتر جوهر افشان جدید ساخته بود به اسم ۱۲۹۰ که انقلاب تو عکاسی بود و با قیمت دویست هزار تومنیش میتونست عکس رو ‌با ‌کیفیت دستگاه چاپ صد ميليوني چاپ كنه! اگه یادتون باشه اون روزا خيلي عكاسا دستگاه چاپ نداشتن و فیلمهای عکاسی رو میفرستادن برا چاپخونه ها و برای همین تحویل یه عکس پرسنلی چند روز طول مي كشيد.

Epson 1290

خب انقلاب شده بود و با این پرینتر ارزون و یه دوربین دیجیتال معمولي تو روستاها هم میشد عکس فوري در ١٠ دقيقه چاپ كرد. ما پرینتر میفروختیم و عکاسا هم پرینتر میخواستن ولی یه مشکل بزرگ این وسط بود. تنظيم کردن این پرینتر که با چه کاغذی و‌کیفیتی چاپ کنه خیلی دنگ و فنگ داشت و نميشد کیفیت مد نظر یه عکاس حرفه ای رو ازش در آورد! ولي بازم كار راه مينداخت.

یه روز یه پسر لاغر اندام مودب با عینک گرد بزرگ که تو یه عکاسی کار میکرد یه پرینتر ۱۲۹۰ برا تعمیر آورد پیشمون! سر بحث باز شد و گفت من یه تریکی تو تنظیمات فتوشاپ برای چاپ عکس بلدم که کسی نمیتونه تشخیص بده که عکس رو پرینتر چاپ‌ کرده یا دستگاه چاپ صد میلیونی! گفتم بيا برو پیش یکی از مشتریامون دستگاهش رو تنظيم كن اگه راضی بود تبلیغ میکنم و هر چي گرفتیم نصف نصف. خیلی خوشحال شد و گفت از فردا در خدمتم.

یکی‌ دو تا عکاسی رفت و تنظیمات رو انجام داد دیدم مشتری خیلی راضیه! جفت شیش بود برا جفتمون. دیگه شروع کردم به مارکتینگ! شعارمون این بود؛ ساختمون تحویل بديد عکاسی دیجیتال تحویل بگيريد. یه سرمایه گزاری بزرگی کردم و از دوربین و‌ فلاش و نور تا کامپیوتر و پرینتر و آموزش رو انجام میدادیم. انقدر کار گرفتيم كه پسر مودب لاغر داستان دیگه وقت نداشت سرش رو بخارونه! تمام شهرستانای فارس و بوشهر تو‌ی نوبت بودن برای راه اندازی عکاسی دیجیتال! پسر خوبی بود و خيلي تلاش میکرد. ماشین خرید، خونه خوب کرایه کرد و خلاصه که مستحق اين درآمد هم بود. يه بازي برنده برنده داشتيم. دیگه طوري شد كه همه مشتریا صداش میزدن مهندس!

یه مدت گذشت دیدم کم کم‌ داره تماسا و‌خریدا کم میشه! پیگیر شدم دیدم خودش مستقیم داره قرارداد میبنده! ازش پرسیدم چیکار میکنی؟! گفت همه زحمتا رو من‌ میکشم چرا سودش ۵۰-۵۰!!

بله ديگه پسر لاغر داستان جدي جدي مهندس شده بود و اعتبار و تبلیغات و بیزینس و سرمایه گزاری شركت رو نميديد! خلاصه که دیدم ادامه همکاری فایده نداره! خیلی عصبانی و‌ ناراحت بودم که چرا بهش اعتماد کردم! داشتم فکر میکردم که باید شکست رو بپذیرم!

با اينكه همه کارایی که میکرد رو‌ خودم هم بلد شده بودم ولی نمیشد که شرکت رو ول کنم برم از این شهر به اون شهر! ديگه به كسي هم اعتماد نميكردم! همون تابستون یه پسر هنرستانی اومد شرکت کارآموز‌ي که عاشق برنامه نویسی بود. ياد كتاب vb6 افتادم تماس گرفتم به بابک که

از برنامه‌ نويسای خفن بود. بهش گفتم به نظرت ميتونم این تنظیمات پرینتر رو خودم نرم افزاريش كنم!؟ گفت برنامه نویس باشی چرا که نه ولی راه آسونتری هم هست! یه دستوری به اسم sendkey که میتونه از یه اپ به یه اپ دیگه دقیقا عین اینکه داری با كيبورد کار میکنی دستور بفرستی! مثلا تو ورد رو کیبورد باید Ctrl+S بزنی تا متنی سیو بشه حالا میشه یه اپ نوشت که بهش بگی Ctrl+S رو بفرست به word. فتوشاپ هم که برای همه چیز شورت کات داره هر جا هم نداشت خدا پدر Tab رو بیامرزه.

سر نخ رو گرفتم و رفتم سراغ گوگل. تیکه تیکه کد پیدا کردم كپي پيست کردیم كپي پيست کردیم انقدر از اینور و اونور کد سر هم زدیم تا تونستیم Ctrl+P رو بفرستیم به فتوشاپ!! جیغ و فریاد و خوشحالی! خب راهش پیدا شد. حالا باید همه دستورات رو یکی یکی پشت سر هم میفرستاديم آخرش هم یه Enter! بالاخره اولین پرینت رو باهاش گرفتیم و اسمش رو گذاشتیم فتوباهوش!! برنامه عین مهندس داستان کار می کرد! ولی ۱۰۰۰ تا باگ داشت. یکیش این بود که وسط کار اگه دست کاربر میخورد به دکمه موس یا کیبورد فتوباهوش قاطی میکرد و میرفت تو باقالی. یکی یکی باگ حل کردیم رسیدیم به یه مشکل بزرگتر! حالا اگر همه این تنظیمات رو اپ جلوی چشم مشتری انجام میداد که اسرار کارمون لو میرفت! راهش این شد که يه عكس بندازيم رو تصویر و تا وقتي همه دستورات اجرا نشده برش نداریم مثل سانسورای صدا و سیما!

با همين روش نسخه یک فتوباهوش كه كيفيت پرينت اپسون رو بالا مي برد ریلیس شد به قیمت ٥٠ هزار تومن! فتوشاپ كارا ميدونن اكشن چيه. ميشد با اكشن درستش كرد ولي خب سه سوت كپي میشد و کسی برا اکشن که پول نمیداد!

بالاخره با کمترین اطلاع از برنامه نویسی و با تکنولوژی كپي پيست یه محصول تولید کردیم که یه مشکل بزرگ رو‌ به بهترين شكل ممكن حل‌ میکرد! طوری شد که نه فقط استان فارس و‌ بوشهر بلکه از همه ایران فتوباهوش میخواستن! از چابهار تا تبریز از اندیمشک تا مشهد! مادیران شرکت وارد کننده پرینتر اپسون شرکت باهوش كامپيوتر رو به عنوان بزرگترین فروشنده پرینتر ایران اعلام کرد!

داستان به اینجا ختم شد؟ معلومه که نه! تازه شروع شد!

بخاطر ارتباط نزدیک با عكاسی بوي یه مشكل خيلي بزرگتري به مشامم رسيد! مشكلي كه حل كردنش هم لذت داشت هم موفقيت! اونموقع که استارتاپ و پیچ‌ دک مفهومی نداشت. همه جیز تو ذهن و یه دفتر چه خلاصه میشد. حالا مشکل چی بود!؟ مشكل رتوش عکسای دیجیتال با فتوشاپ بود. انگار اتو می کشیدن رو صورت سوژه! یه صورت با پوست يك دست با دو تا چشم و دو تا سوراخ که اسمش دماغ بود! نه سایه ای نه هیچی! تخت تخت!

تا اون زمان افتخار عکاس، قلم زدن رو نگاتیو و رتوش پوست پرتغالی شون بود که الحق والانصاف هم زیبا و هنرمندانه بود! عکس قدیمی رو میشد تو هر سایزی بزرگ کرد و هر چه بزرگتر زیباتر! تو اون دوره عکسای دیجیتال داشت صنعت عکاسی رو از عكس هنري تبدیل میکرد به عکس بازاری! ولی سرعت دیجیتال نقش پر رنگ و وسوسه انگیزی داشت و كسي نميتونست از کنارش به راحتی بگذره. ابزارای زيادي هم برا ادیت به عکاس میداد! تو عرض چند دقیقه تو دور افتاده ترین روستاها میشد عکس پرسنلی چاپ کرد!

خلاصه که مشکل رتوش عکس دیجیتال مشكل بزرگي‌بود و حلش هم لذت بخش! البته خیلی از عکاسا بلد بودن چیکار کنن ولی خب به کسی یاد نمیدادن!

با چیزایی که از مهندس داستان یاد گرفته بودم شروع کردم یاد گرفتن فتوشاپ. آنلاین، کتاب و‌ هر چی فکر‌ کنید اطلاعات‌ جمع کردم. فهمیدم رتوش پوست پرتغالی قدیمی چیه! چطوری انجام میشه ووو بالاخره بعد مدتی با فیلترا و ابزارای فتوشاپ بالاخره رتوش پوست پرتغالی رو تو فتوباهوش از طریق ابزارای فتوشاپ و با همون Sendkey پیاده کردم و اولین نسخه رتوش دیجیتال ساخته شد و خب طبق عادت شیرازیا اینم بهانه ای شد برای یه جشن و نوشیدن شراب البته از نوع معنویش ;)

نسخه هاي اول رو مجانی دادم به چند تا عکاسی که فيدبكشون عالي بود! رفتیم برای مارکتینگ.

رتوش پوست پرتغالی فتوباهوش

فتوباهوش جديد با قيمت ١٥٠ هزار تومن اومد به بازار ولي تو مملكتي كه فتوشاپ با اون عظمتش مجانيه چطور ميشد یه نرم افزار یا به قول مردم یه سی دی رو به اين قيمت فروخت؟! چطور باید مارکتش کنم که مردم حاضر بشن برای نرم افزار پول بدن! یادمه یکی اومد پیشم گفت چند؟ گفتم ۱۵۰ تومن گفت دوتاش بده. گفتم ۱۵۰ هزار تومن! گفت اوه مگه سی دی چنده!؟؟ منم عصبانی گفتم سی دی ۳۰۰ میدم اون چیزی که توشه ۱۴۹/۷۰۰

دیدم نه نميشه با اينكه ميدونن چقدر بهشون كمك ميشه ولي احساس ميكنن دارن سي دي رو گرون ميخرن!:))

چيكار كنم!؟ يه فكر ديگه! اینجا قفل سخت افزاری اومد به کمک! قفلا قدیما بزرگ بود و بهش میگفتن قفل پارالل! از اون روز وقتي ميخواستم فتوباهوش بفروشم ميگفتم این دستگاه رتوش ۱۵۰ تومن و سی دی راه اندازش هم مجانی!

قفل سخت افزاری

دیگه عکاسای محترم راحت تر و بی دغدغه تر دستگاه میخریدن! ولی خب خیلی تابلو بود! نمیشد تو مقیاس بزرگ قفل رو به اسم دستگاه روتوش فروخت! چیکار كنم! رفتم یه جعبه از مغازه تجهیزات الکترونیکی با یک متر کابل خریدم. بورد قفل سخت افزاري رو باز کردم گذاشتمش تو جعبه! تصور كنيد یه بورد ۵ در ۳ سانت تو یه جعبه اندازه نصف جعبه کفش. با برچسب مخصوص پلمبش کردم که کسی بازش نکنه! یه دکمه هم گذاشتم روش و با كابل وصل کردم به كامپيوتر! وقتی دکمه رو میزدی از طریق کابل یه فرمان الکتریکی میفرستادم به کامپیوتر که فتوشاپ و فتوباهوش رو با هم باز کن! (بالاخره این لیسانس الکترونیک یه جا بدرد خورد)

از اون روز دستگاه فتوباهوش به همراه سی دی راه انداز برای روتوش و پرینت عکس با نمایندگی رسمي در سراسر ایران عرضه شد.

اگه کد این نرم افزار رو بزارم رو وب حتی یک برنامه نویس هم تو دنیا پیدا نمیشه كه نگه این چه کد افتضاح و به هم ریخته ایه! حتی نمیدونستم فانکشن و ماژول چیه! اگه آخرين تنظیمات یوزر رو میخواستم سیو کنم نمیدونستم چیزی به نام رجیستری هست و براي همين یه دیتابیس اكسس گذاشته بودم توش مینوشتم و دفعه بعد دوباره میخوندم! کل کد، پشت همون دکمه های command1 و ۲ و… بود! درسته کد نویسیش درست نبود ولی انقدر تستش كرده بودم كه كوچكترين باگي نداشت! ولی UI حرفه ای. تمام آيكون ها رو هم دادم طراح برام طراحي كرد. رنگ سازمانی هم رنگ هويج بود. چرا هويج؟ چون باهوش صفت خرگوشه و غذاي خرگوش هم هويج!

خلاصه که بعد از فروش تعداد خیلی زیاد و شرکت تو نمایشگاه تجهیزات دیجیتال و معرفی به عنوان شلوغ ترین غرفه نمایشگاه، فتوباهوش رو همه ميشناختن و‌ دیگه میشد به عنوان نرم افزار فروخت و ديگه دستگاه لازم نداشت.

انقدر سرو صدا كرد كه مجله عكاسي، عصر ارتباطات از تهران و روزنامه خبر شيراز ازم مصاحبه گرفتن!

سرمايه خوبي جمع شد و با تجربیات جدید کم کم خیلی چیزای دیگه مثل نرم افزار آرشیو و ادیت حرفه ای عکس هم به فتوباهوش اضافه شد و طی چند سال تا نسخه ١٥ ارايه شد. ورژناي بالاتر رو با VB.NET و كيفيت و سرعت بيشتر نوشتم چون فتوشاپ از يه ورژن به بعد اجازه ميداد با اسكريپت براش پلاگین بنویسی و نيازي نبود ديگه senkey كني! منم یاد گرفتیم یه چیزایی رو میشه تو رجیستری ثبت کرد و لازم نیست برای پیدا کردن یه رکورد تو دیتابیس یکی یکی کل فیلدها رو چک کنی! :) البته که تا روز آخر غالب اصلی کد، کپی پیست باقی موند. ورژنای جدید فتوشاپ دیگه رتوش رو راحت کردن و پرینتر های بهتری اومدن و البته منم رفتم دنبال یه کاری که برام جذاب تر بود.

تو زمان اوج کار چند تا رقیب هم پیدا شدن که سعی کردن با قیمت پایین بازار رو بگیرن. اسم یکیشون هم فتوبیهوش بود! :))

ولی UI فتوباهوش تو زمان خودش بی نظیر بود. جعبه ای که سی دی توش قرار میگرفت رو از جعبه طلا فروشی الهام گرفتم و انقدر شیک بود که مثل کالای لوکس میفروختمش و تا روز آخر یک ریال هم بجز زمان نمایشگاه ارزونتر نفروختم چون شخصیت کار برام مهمتر از سودش بود. شعارمم این بود: کیفیت خوب گرونه!

تو نمايشگاههاي تهران غرفه كوچيك ولي قشنگي ميساختم



جمعا ۳۰۰ میلیون تومن فتوباهوش فروختم! دلار میانگین حدود ۷۰۰-۸۰۰ تومن بود یعنی حدود ۱۰ میلیارد امروز. بدون حتی یک نفر مشتری ناراضی! حتی یک نفر! از تک تک مشتریا جز تشکر و قدردانی تا به امروز هیچ چیزی نشنیدم. همه هم فكر ميكردن كه يه تيم بزرگ داره فتوباهوش رو تولید میکنه ولي بجز يه تابستون، همه تيم برنامه نويس و فروش و پشتیباني فقط يكنفر بود.

از این داستان خیلی شاخ و برگش رو قیچی کردم که خسته کننده نشه ولی از فتوباهوش چيزاي بزرگي یاد گرفتم که در نسخه های اول Rambody خیلی کمکم کرد. اول که ياد گرفتم مخصوصا در مراحل اولیه مهم نیست چطور تولید کنم مهم اینه که بهترین رو تولید کنم و بدونم که چطور عرضش کنم. برای نیاز مشتری ارزش قائل بشم و تمركزم حل مشکل كاربر باشه نه توليد ايده هاي خودم و یادم نره بهترین کیفیت کالا هم بدون پشتیبانی خوب موفق نمیشه.

اگه اون موقع کانادا زندگی میکردم ۹۰٪ اینکارا رو لازم‌ نبود انجام بدم! خیلی راحت فتوباهوش رو به عنوان پلاگین فتوشاپ آنلاین و بدون قفل میفروختم و مردم هم با خیال راحت میخریدن.

این داستان رو بعد سالها گفتم تا به خودم يادآوري كنم كه درسته کد و تکنولوژی خیلی خیلی مهمه ولی يه سافت ور دولوپر خوب بدون بیزینس دولوپر خوب نميتونه موفق بشه و برعکس. و از همه مهمتر، برای کاربر مهم نیست که شما پشت UI چی دارید. مهم اینه كه محصول نهايي با كمترين باگ، بیشترین مشكل كاربر رو حل کنه و به روح و چشم مشتری احترام بزاره.


جعبه فتوباهوش

نرم افزار فتوآرشیو باهوش

غرفه فتوباهوش نمایشگاه تجهیزات عکاسی

غرفه فتوباهوش نمایشگاه تجهیزات عکاسی

نمونه تبلیغات کاغذی فتوباهوش


نمونه تبلیغات فتوباهوش


تعمیرگاه پرینتر شرکت باهوش کامپیوتر


تعمیرگاه مانیتورشرکت باهوش کامپیوتر

روزنامه خبر جنوب

ماهنامه عکاسی

هقته نامه عصر ارتباط

285 views0 comments

Comments


bottom of page